راستشو بخوام بگم من دانش آموز خرخونی نبودم
یعنی میخوندما ولی خودکشی نمیکردم
اگر درسی رو یک دور بیشتر میخوندم به همون میزان بیشتر قاطی میکردم و برای همین همیشه همون یک دور کافی بود
کنکور اون موقع دو مرحلهای بود و ما اولین دوره نظام جدید
تا اردیبهشت ماه مدرسه میرفتیم و وقتی تعطیل شدیم دقیقا 19 روز تا کنکور مونده بود
و از اونجایی که من همیشه آدمیهستم که از این ویژگی زنانه محرومم که چند تا کار باهم انجام بدم و باید تمرکزم رو بزارم روی یک کار فقط
بنابراین تا روز تعطیل شدن مدرسه، یک کلمه هم برای کنکور نخونده بودم (البته اگر بتونیم کنکور رو جدا کنیم از بحث درس به لحاظ سبک متفاوت مطالعه شون)
القصه بنده 19 روز برای کنکور مرحله اول درس خوندم ولی خوندماااا
یعنی تو همین 19 روز کل کتابهایی رو که قرار بود کنکور بدیمی دور خوندم و تازه نکات مهم کنکوری هم برای خودم درآوردم و پشت جلد کتابها یادداشت کردم؛ البته ناگفته نماند کل زبان سه سال+پیش دانشگاهی روی نصف روز خوندم :دی و حالا که میخندید باید بگم 86 درصد زدمش بدون یک دقیقه کلاس زبان رفتن :)
از شب بیداریا بگم براتون که دقیقا یادمهی پتو با خودم میبردم تو اتاقم و دراز میکشیدم رو همون و درس میخوندم که مبادا جام گرم و نرم باشه و خوابم ببره
یادمه یک بارش سه شبانه روز واقعا یک دقیقه هم نخوابیده بودم و وقتی صبح پتو رو بردم بزارم سر جاش چشمام سیاهی رفت و دقیقا تو همون نقطه پتو رو پهن کردم رو زمین و گرفتم تخخخخت خوابیدم در حد دو سه ساعت :))
بعد یادمه اون موقعا الهام بخشم این شعر بود:
«مرو به خواب که حافظ به بارگاه قبول ز ورد نیم شب و درس صبحگاه رسید»
کلی با این شعر انرژی میگرفتم و حتی یادمه دادم یکی از دوستام با خط خوش نوشتش و زدمش رو کتابخونه م
تا قبل اون الهام بخشم این جمله بود:
کم نیار نیروانای ذره دیگه زور بزن فقط N روز مونده تا پایان امتحانات و بعدش تویی و تعطیلات تابستونی :))